این داستان ,فقط یک داستانه . ولی چقدر برامون آشناست.....شاید به این دلیله که هر روز  این ماجرا برای تک تک ما هم اتفاق می افته:موشی در خانه تله موشی دید به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد همه گفتند تله موش مشکل توست وبه ما ربطی ندارد.ماری در تله افتاد و زن خانه را گزید از مرغ برایش سوپ درست کردند گوسفند را برای عیادت کنندگان سر بریدند گاو را برای مراسم ترحیم کشتند و تمام این مدت موش در سوراخ دیوار مینگریست و میگریست!
این داستان ,فقط یک داستانه . ولی چقدر برامون آشناست.....

شاید به این دلیله که هر روز این ماجرا برای تک تک ما هم اتفاق می افته:

موشی در خانه تله موشی دید به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد همه گفتند تله موش مشکل

توست وبه ما ربطی ندارد.ماری در تله افتاد و زن خانه را گزید از مرغ برایش سوپ

درست کردند گوسفند را برای عیادت کنندگان سر بریدند گاو را برای مراسم ترحیم کشتند و

تمام این مدت موش در سوراخ دیوار مینگریست و میگریست
!


مسوولیت اجتماعی
Mh



مطلبی مشابه:



این داستان را هفت هشت مرتبه بخوانید»

دو خلبان نابینا که هر دو عینک‌های تیره به چشم داشتند، در کنار سایر خدمه پرواز به سمت هواپیما آمدند، در حالی که یکی از آن‌ها عصایی سفید در دست داشت و دیگری به کمک یک سگ راهنما حرکت می‌کرد. زمانی که خلبان‌ها وارد هواپیما شدند، صدای خنده ناگهانی مسافران فضا را پر کرد. اما در کمال تعجب دو خلبان به سمت کابین پرواز رفته و پس از معرفی خود و خدمه پرواز، اعلام مسیر و ساعت فرود هواپیما، از مسافران خواستند کمربندهای خود را ببندند.

 

زمزمه‌های توام با ترس و خنده در میان مسافران شروع شده و همه منتظر بودند، یک نفر از راه برسد و اعلام کند این ماجرا فقط یک شوخی یا چیزی شبیه دوربین مخفی بوده است. اما در کمال تعجب و ترس آنها، هواپیما شروع به حرکت روی باند کرده و کم کم سرعت گرفت. هر لحظه بر ترس مسافران افزوده می‌شد چرا که می‌دیدند هواپیما با سرعت به سوی دریاچه کوچکی که در انتهای باند قرار دارد، می‌رود.

 

هواپیما همچنان به مسیر خود ادامه می‌داد و چرخ‌های آن به لبه دریاچه رسیده بود که مسافران از ترس شروع به جیغ و فریاد کردند. در این لحظه هواپیما ناگهان از زمین برخاست و سپس همه چیز آرام آرام به حالت عادی بازگشته و آرامش در میان مسافران برقرار شد.

 

در همین هنگام در کابین خلبان، یکی از خلبانان به دیگری گفت:

«یکی از همین روزها بالاخره مسافرها چند ثانیه دیرتر شروع به جیغ زدن می‌کنند و اون‌وقت کار همه‌مون تمومه!»

شما اکنون پس از خواندن این داستان کوتاه، با شیوه مدیریت ...... در خیلی جاها  آشنا شده‌اید!

 

این داستان را قشنگ یه چندین مرتبه بخوانیم تا ملکه ذهنمان شود تا وقتی از سیستم مدیریتی  یه جایی ...متعجب شدیم، خیلی احساس غربت نکنیم.


راستی  در متن بالا به جای عبارات" یه جایی" و " یه جاهایی" هر عبارتی که بهتر میدونید قرار دهید و بخوانید

http://www.behgar.net/wp-content/themes/behgar1/images/coment.jpg

چند لینک اخیر وبلاگ:

وضعیت سرمایه اجتماعی جامعه امروز ایران*****

تئوري پنجره شکسته

درک یکدیگر

نمونه هایی از تجاوز در مکان هایی که ارباب رجوع 

وطن جاوید من:ایران(شعر پر طرفدار)***

یک انسان شریف که سوال داره

شما را به عزیزانتان بی تفاوت از کنار این تصاویر رد نشوید

لیک مطالب وبلاگ به ترتیب تاریخ انتشار



http://www.behgar.net/wp-content/themes/behgar1/images/coment.jpg

http://www.behgar.net/wp-content/themes/behgar1/images/coment.jpg